رخصت یافتن به تکلم. (فرهنگ رشیدی). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن. (بهارعجم) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن. اسدی (از بهار عجم)
رخصت یافتن به تکلم. (فرهنگ رشیدی). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن. (بهارعجم) : زبان یافت گوینده اندرسخن بدو گفت کای شاه تندی مکن. اسدی (از بهار عجم)
زنهار یافتن. در کنف حمایت کسی درآمدن. (فرهنگ فارسی معین) : تا امان یابد بمکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان. مولوی. جبر خفتن در میان رهزنان مرغ بی هنگام کی یابد امان. مولوی. اگر بر جفا پیشه بشتافتی کی از دست قهرش امان یافتی ؟ سعدی (بوستان) ، استواری و دیانت، کارگزاری و گماشتگی. عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری. (ناظم الاطباء)
زنهار یافتن. در کنف حمایت کسی درآمدن. (فرهنگ فارسی معین) : تا امان یابد بمکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان. مولوی. جبر خفتن در میان رهزنان مرغ بی هنگام کی یابد امان. مولوی. اگر بر جفا پیشه بشتافتی کی از دست قهرش امان یافتی ؟ سعدی (بوستان) ، استواری و دیانت، کارگزاری و گماشتگی. عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری. (ناظم الاطباء)
زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن: روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در اندیشه کاین گنج و مال در او تا زیم درنیاید زوال. (بوستان). زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت عمرم زوال یافت، کمالی نیافته. سعدی. رجوع به زوال و دیگر ترکیبهای آن شود
زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن: روز دانش زوال یافت که بخت به من راست فکر کژنگر است. خاقانی. همه شب در اندیشه کاین گنج و مال در او تا زیم درنیاید زوال. (بوستان). زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت عمرم زوال یافت، کمالی نیافته. سعدی. رجوع به زوال و دیگر ترکیبهای آن شود
دارای زبان بودن. زبان داری، قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن: اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی. سعدی (بوستان). رجوع به زبان دار و زبان داری شود، زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود
دارای زبان بودن. زبان داری، قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن: اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی. سعدی (بوستان). رجوع به زبان دار و زبان داری شود، زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود
لکنت افتادن بر زبان. (آنندراج). لکنت زبان. (ناظم الاطباء). گرفتن زبان. بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره: چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد شرم زور آورد و راه شکایت گیرد. ملک قمی (از آنندراج). ، زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. (ارمغان آصفی) (آنندراج). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. (فرهنگ رشیدی). خبردار شدن از احوال مخالف. (ناظم الاطباء) : از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت. صائب. در بزم می اسیر شب از وصف طره ای صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت. میرزاجلال اسیر (از آنندراج). ، در تداول عامه، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن، در تداول عامه، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. (ناظم الاطباء). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیه. رثاء. ندب. ندبه. نوحه
لکنت افتادن بر زبان. (آنندراج). لکنت زبان. (ناظم الاطباء). گرفتن زبان. بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره: چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد شرم زور آورد و راه شکایت گیرد. ملک قمی (از آنندراج). ، زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. (ارمغان آصفی) (آنندراج). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. (فرهنگ رشیدی). خبردار شدن از احوال مخالف. (ناظم الاطباء) : از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت. صائب. در بزم می اسیر شب از وصف طره ای صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت. میرزاجلال اسیر (از آنندراج). ، در تداول عامه، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن، در تداول عامه، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. (ناظم الاطباء). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیه. رثاء. ندب. ندبه. نوحه