جدول جو
جدول جو

معنی زبان یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان یافتن
(خوَرْ / خُرْ دَ)
رخصت یافتن به تکلم. (فرهنگ رشیدی). اذن یافتن و رخصت حاصل کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از رخصت تکلم یافتن. (بهارعجم) :
زبان یافت گوینده اندرسخن
بدو گفت کای شاه تندی مکن.
اسدی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امان یافتن
تصویر امان یافتن
در پناه کسی درآمدن، زنهار یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ فَ)
زنهار یافتن. در کنف حمایت کسی درآمدن. (فرهنگ فارسی معین) :
تا امان یابد بمکرم جانتان
ماند این میراث فرزندانتان.
مولوی.
جبر خفتن در میان رهزنان
مرغ بی هنگام کی یابد امان.
مولوی.
اگر بر جفا پیشه بشتافتی
کی از دست قهرش امان یافتی ؟
سعدی (بوستان) ، استواری و دیانت، کارگزاری و گماشتگی. عمل وشغل عامل و گماشته از جانب دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
آشکار دیدن. به وضوح یافتن. معاینه دیدن:
هر مقصودی که علم را بود
در شعلۀ روی تو عیان یافت.
عطار
لغت نامه دهخدا
(چُ نَ فَ کَ دَ)
زوال پذیرفتن. نقصان یافتن. از میان رفتن:
روز دانش زوال یافت که بخت
به من راست فکر کژنگر است.
خاقانی.
همه شب در اندیشه کاین گنج و مال
در او تا زیم درنیاید زوال.
(بوستان).
زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت
عمرم زوال یافت، کمالی نیافته.
سعدی.
رجوع به زوال و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ ک دَ)
دارای زبان بودن. زبان داری، قدرت تکلم داشتن. مقابل زبان بستگی. بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن:
اگر مرده مسکین زبان داشتی
به فریاد و زاری فغان داشتی.
سعدی (بوستان).
رجوع به زبان دار و زبان داری شود، زبان داشتن با کسی. رجوع به زبان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
لکنت داشتن و لکنت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لکنت افتادن بر زبان. (آنندراج). لکنت زبان. (ناظم الاطباء). گرفتن زبان. بعضی حروف را از مخارج آن اداء نتوانستن مانند دال بجای ذال و لام بجای راء و غیره:
چو دم شکوه زبانم ز خجالت گیرد
شرم زور آورد و راه شکایت گیرد.
ملک قمی (از آنندراج).
، زبان گرفتن در اصل آن است که مردی را از فوج دشمن بدست آرند و استفسار احوال فوج وی از آن نمایند. (ارمغان آصفی) (آنندراج). شخصی از لشکرغنیم گرفتن برای تحقیق احوال. (فرهنگ رشیدی). خبردار شدن از احوال مخالف. (ناظم الاطباء) :
از ترک تاز عشق شکایت چسان کنم
کین لشکر ازسپاه من اول زبان گرفت.
صائب.
در بزم می اسیر شب از وصف طره ای
صدقی زبان شوخی تقریر میگرفت.
میرزاجلال اسیر (از آنندراج).
، در تداول عامه، کودک را با گفتاری مهربان یا نقل افسانه از گریه و خواهش بازداشتن و با گفتارهای خوب آرام کردن، در تداول عامه، ناله و زاری کردن در مصیبت به آواز بلند و بیان محامد و محاسن مرده را نمودن. (ناظم الاطباء). برای مرده نوحه گفتن. رثاء او کردن. با زاری کلماتی گفتن درباره او نوحه سرایی کردن. ترثیه. رثاء. ندب. ندبه. نوحه
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازه ورود ببارگاه شاه یافتن، بحضور پادشاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره یافتن چیزی را شی از دست رفته را بدست آوردن، چیزی را باسانی بدست آوردن بی زحمت بدست آوردن چیزی، پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امان یافتن
تصویر امان یافتن
زنهار یافتن در کنف حمایت کسی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
شرفیاب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
انخفاضٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
Degenerate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
dégénérer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
degenerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
дегенерировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
sich verschlechtern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
деградувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
degenerować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
退化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
زوال پذیر ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
অবক্ষয় হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
degenerare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
เสื่อมโทรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
kuoza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
yozlaşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
퇴화하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
להתדרדר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
terdegradasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
पतित होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
degenereren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
degenerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زوال یافتن
تصویر زوال یافتن
劣化する
دیکشنری فارسی به ژاپنی